من بودم زادگاهت تو چشمات و روم بستی قدم زدی روم آروم بد شدی محو جادو بهت دادم نون رشد کردی روم نوشیدی از عصاره ی وجودم دریا به دریا دشت به دشت به هر دری زدم باز شه راه سخن لرزیدم اشک ریختم من از دل سنگ جوشیدم آب شد تو طاقتت تاق شد خواستم پاک باشم تو کردی کثیفم زلال و شفاف بودم تو کردی غلیظم گرم و مریضم تب دارم یه نگاه سرد به انعکاس مرگ کرد آدم رو به فلک گفت مادر این دستای من آلوده اس به گناه تقدیری که تو آسمون تو خورد رقم تموم نکرده بود حرف آدم که یه آهه سینه سوز بلند شد از نهاد زمین و اون ریخت عرق از شرم از تصویرش از مقصد همخوان تو خواب خوش می خواستی و من گهواره شدم دادم و دادم باد بود و اشکم از بارون مریضیم تو بودی و دردم از طاعون مهر من خاک بود و حسرتم تابوت دستای تو تبر بود دستای تو تبر بود تو خواب خوش میخواستی و من گهواره شدم چرخیدی و چرخیدم دور فلک رقصیدم آفتاب و پذیرفتم با آغوش سخت نشون دادم بهت من از وسعت پهن تو روحت و فروختی با نگاه تنگ دیوار کشیدی از برلین تا چین اسمش رو گذاشتی عجایب هفت قلبتو کور کردی خیال تو دارنده بود باطن تو درنده ی محض خودم رو گذاشتم در اختیارت با بی خیالی عروس شمس بودم شدم... فاحشه ی قرن پریده بود رنگ از آدم با رخصار زرد گفت سیه پوشم و غافل از اینکه هنوز زمان هست لرزید زیر پاهاشو دهن باز کرد زمین و لب تر دریا شد خاموشی گرفت دیده ی آدم و از اون وقت تنها صدایی که میرسید به گوش بی صدایی سکوت موج و خروش بود و بس همخوان تو خواب خوش می خواستی و من گهواره شدم دادم و دادم باد بود و اشکم از بارون مریضیم تو بودی و دردم از طاعون مهر من خاک بود و حسرتم تابوت دستای تو تبر بود دستای تو تبر بود