من از سرزمین آه آمده ام، سرزمین اندوه های بسیار
اینجا، اوج ِ جهان، خانه است، خانه ای که همیشه یک خان دارد
خان بابا، خان شوهر، خان داداش
اینجا خانه مردانه است
جالب که خان های خانه ام، هیچ گاه هیچ نخوانده اند
هیچ گاه هیچ نخوانده اند
من از اینجا آمده ام، درست همینجا
همین ترسگاه ِ بی لبخند
که هیچگاه نخندیدم
دیگه شعری نیست، همه را گفته اند
جستجو گر، با التماس
در میان تار و پود واژگان این زبان
در سوگ سوژه ها، می میرند شاعران
دیگه شعری نیست
دیگه شعری نیست