تو نیستی یه غریبه
فرشته ایی که رو زمینه
خیلی سخته مثل سخره و
لبخندی که از این قصه رفته
نه نمیشه همه چی تاریک و
فکر میکنی تویی مسیر باریک
تنهام ولی نیستی هیچوقت و
اون بالا یکی تو رو میبینه بی شک
میدونم خیلی وقته
که خنده از روی لبات رفته
خبر دارم از دله سفیدی
که پاک ولی سرد مثل برفه
امیدو توی چشمات دیدم
نگو دیگه دل بریدم
از زندگی چون خدا هست
که تو هر لحظه ایی ازش عشق و دیدم
نه نمیشه ساده رد شد
از لبای ساکت از بُهت
خدا راهش از تو..
نه دلم آروم نمیگیره
وقتی که بارون و نمیبینه
میباره بی کینه…
اه
ندیده نیستم ولی مثل تو رو کم دیدم
منتظر عینه کهر*یزک
داری میگی کاش خدا یکم بیشتر از
چشم رنگیا به ما سر میزد
ترسیدن که نیست تو مرامت
ولی میدونم این آدم یه ریز تو غماشه
انگار زندگی واسه ی نوشتن
فردا و کند شده تیغ تراشش
بالا سری خودش کار بلده مشتی
یه ریزه خطا و کمی تو کارنامش نی
این که بعضی وقتا دمری
واسه بالا پایینشه تو هم باس کار بلد شی
ولی نمیدونم تقصیر کیه
اون که باس زندگی کنه تقدیرش اینه
هنو حکمت کارتو نفهمیدم
اگه قراره باشه که پاشه تردیدت چیه
نه نمیشه ساده رد شد
از لبای ساکت از بُهت
خدا راهش از تو..
نه دلم آروم نمیگیره
وقتی که بارون و نمیبینه
میباره بی کینه…