[Chorus]
دنیا به درک رفت و ده بی سر و سامان شد سهم من و تو از آن یک سفره ی بی نان شد
دنیا به درک رفت و ده بی سر و سامان شد سهم من و تو از آن یک سفره ی بی نان شد
[Verse 1]
از چشم کبو ِد ما هی اشک به راه افتاد آنقدر که باریدیم تبدیل به باران شد
هر دوست که با ما بود دشمن شد و خنجر زد با قافله پیمان بست هم کاسه ِی دزدان شد
پشت همه ِی د رها دیوار کشیدند و هی سقف فرو پاشید هی پنجره سیمان شد
هی شهد و شکر دادند! هی سکه ی زر دادند! آرام بسا ِط شعر تبدیل به دکان شد
هر کس که دلش میخواست نیزه به زمین کوبید هی کشت و تجاوز کرد تا قاری قرآن شد
[Chorus]
دنیا به درک رفت و ده بی سر و سامان شد سهم من و تو از آن یک سفره ی بی نان شد
دنیا به درک رفت و ده بی سر و سامان شد سهم من و تو از آن یک سفره ی بی نان شد
[Verse 2]
جنگل شده بود این شهر با منظره های ِبکر! یک جنگل خر تو خر! علامه و روشنفکر!
دنیای بدون در دنیای پر از بن بست دنیا ِی (فقط در خواب) دنیای سراپا مست
از دهکده ی خونین از حمله ی آپاچی! یک کوه جسد ماند و یک مشت تماشاچی
که سوخت و ساکت ماند! با فاجعه بارآمد! هی فصل زمستان شد هی گفت: بهار آمد
دندان به جگر داد و آرام لبش را دوخت با پای خودش پا ِی هر چوبه ی دار آمد
سر خوش شده از تاول معتاد به هر لخته در خشم نمکدان ها با زخم کنارآمد
[Chorus]
دنیا به درک رفت و ده بی سر و سامان شد سهم من و تو از آن یک سفره ی بی نان شد
دنیا به درک رفت و ده بی سر و سامان شد سهم من و تو از آن یک سفره ی بی نان شد