به تاسیسات جانم مهره ای از پیچ خود آزرد
ز تلویحات عمرم بخش عمده از هدر در رفت
ز موروثات آن رنج پدر سی سال کارمندی
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
بدین راه و روش هی
برو برو، برو برو
برو برو، برو برو
که با دلدار پیوندی
پدر میگفت:
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
ورق امضاء کنم حسابداری یک شهر را از نظر رانم
ورق امضاء کرد هی آن پدر آن ساده صادق
نکرد از آن همه اعداد طی سی سال یکی را جابجا با اون یکی
تا زیستن همچون هلو گردد
همه دنیای سه بعدی هلو اندر گلو گردد
پدر خود را بیامرز گفت
مرا عهدی است با جانان که تا خاکم به سر، خاکش به سر باشد
در زیر خاک است، خیلی وقته...
ز تاسیسات جانم مهره ای از پیچ خود (...!) خورد
یکی آدم جلو و رفت عقب گیج خورد
یک یاز جان ما سیر خورد
یکی سالم شد و هر صبح به صبح شیر خورد
یکی جوان یکی پیر مرد
یکی سالم شد و هر صبح به صبح شیر خورد
یکی جوان یکی پیر مرد
یکی توی کفن یواشکی احساس منفی کرد
پنهان
به آنسوی تتق تق تق
به آنسوی تتق تق تق
بگیر بربند
بیا بردار برو جور کن
برو هرجور هست جور کن
برو به آدمات زور کن
برو از دوستات کمک بگیر
برو یه گوشه ای خف کن بمیر
برو ساکت، خفه
اصلا نفهمم آن صدایت را
برو زر هم نزن ساکت به الطاف خداوندی
ز تلویحات عمرم هم یکی اینکه بخش عمده ش از هدر در رفت