از فواره فراز ترانه های تغزل وامق و عذرا می آیم و دست اندازی تمام گردن های ناکلفت تا نینی آنه بنشینیم روی زانوی چهل تکه اش پیراهن بلند تا قهوه ای ساق بی موی آمده اش ش ش، اش اش اشک و ادرارم که بر دامنش ریخت و هیچ کدامم کس اش ازم خردی نگرفت و حالا ، حالا که نمی دهم ، نمی دهم بو که حالا پس می خوابم آرام.
آرام می خوابم و شعر می گویم و به بیدارش خوابیده ها می مانم و می خوابانم شان تا به خوابند بیداری پاره کنند.
حالا چون بو نمی دهم ، نمی دهم بو دیگر به مالش دیگر کسان
به مالش دیگر
به مالش
به مال
به ما
به مادرم
به مادرم اش تقدیم می کنم این شعر
اگرخوش برآیدمدممم
موی لای درز مادرم نمی رود به خدا
نمی رود مادرم هیچ کجای، جز به خدا
دیو و پری پس انداخته اند_ کی زیاد و جز پدرم
مو لای درز مادرم، مولای در ز لولای در-ز مادرم نمی رود طو-طی شیرینیست مادر من
یعنی زاده ی اویم من، ما ، یا هر کس دیگر!
تواندمی لای سی بیل پرپشتی الحاد نیچه چر چر طوطیانه سر کند و عین طوطی بی غر قرقرآن بخواند که صحیح است ، ت. ت
تریبون گر به دستمش باشد دهیم به هیچ کجای نراوندمان جزا خدا
که خدا را به خیل خویش درآورد حتی
که خدا مرئوس است و هیچنتواند قرآن برکند و قرمه سبزی دم کند و با ملحدان دیو و پری که ماییم، سر!
به مادرم
به مادرم اش تقدیم می کنم این شعر
اگر خوش برآیدم
از دست شده شاعرانه عشق چهل هزار برادرانه شاعر شاهزاده ی بی نمک یخ دانمارک و هر چیز غمین و تراژیده ی دیگر
نرسد به پای سیاه دسته ی چرب غذای سبز خوشمزه اش قابلمه که فرو افتاد از دست مادر من بیدر کجا
در آن لحظه کجا؟
کجایی مایاکوفسکی میخ کش؟
که مادرم آن را فرو کند به درزی که مو لای آن نمی رود به خدایی که در درز دارد و درز دارد آن خدای و نمی بیند مادرم
به مادرم
به مادرم اش تقدیم می کنم این شعر
اگر خوش برآمد.