بیابان را سراسر مه گرفتهست
آآآآه آآآه آآآآه آآآه
آآآآه آآآه آآآآه آآآه
بیابان را سراسر مه گرفتهست
آآآآه آآآه آآآآه آآآه
آآآآه آآآه آآآآه آآآه
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم
در خون بیابان است
بیابان را سراسر مه گرفتهست
آآآآه آآآه آآآآه آآآه
آآآآه آآآه آآآآه آآآه
بیابان خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم مه
عرق میریزدش آهسته از هر بر...
بیابان خسته [بیابان خسته]
لب بسته [لب بسته]
نفس بشکسته
در هذیان گرم مه
عرق میریزدش آهسته از هر بر...
سگان قریه خاموشند
یاهاهههاهـــــــی
در شولای پنهان
میگوید به خود عابر
بیابان را سراسر مه گرفتهست
بیابان را سراسر مه گرفتهست
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم
در خون بیابان است
بیابان خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم مه
عرق میریزدش آهسته از هر بر...
بیابان را سراسر [ههه هه...] مه گرفتهست
[لالای لای لای لالای]
با خود فکر میکردم
که مه گر همچنان تا صبح میپایید
مردان جسور از خفیگاه خود
به دیدار عزیزان
باز میگشتند
سگان قریه خاموشند
در شولای پنهان
میگوید به خود عابر
بیابان را سراسر مه گرفتهست