[قسمت یک]
اوج گرفتی و من قفس شدم از تو
حسرت آزادی وبال بالم شد
یه روز دیدن تو تازه شدم از نو
یه روز از تو گذشت هزار سالم شد
سکوت تو مثل یه راز سر بسته
بین تولد و مرگ شناورم میکرد
نفس کشیدن تو قوطی در بسته
از اینکه پروانه ام مکدرم می کرد
[همخوان]
دست که می بردی به کوله بار سفر
دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های عبوس
دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
دست که می بردی به کوله بار سفر
دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های عبوس
دخیل می بستم به آخرین اتوبوس
[قسمت دو]
اونقدرا هم میگن دلت بزرگ نبود
دلت یه زندونه یه چهار دیواری
تصورم از تو دود هوا شد رفت
تا هی سقوط کنم به زیر سیگاری
صعود می کردم به قلعه ی چشمات
سقوط می کردم مهم نبود برام
دلم می خواست که تو رو حبس کنم تو صِدام
هیچکی بغیر از تو مهم نبود برام
چشم که می نداختی به آینه و چمدون
پناه می بردم به کوچه و بارون
چشم که می بستی رو به بی پناهی من
پناه می بردم به نا امید شدن
[همخوان]
دست که می بردی به کوله بار سفر
دخیل می بستم به دستگیره در
دخیل می بستم به جاده های عبوس
دخیل می بستم به آخرین اتوبوس