شب که ميشد به خودش پيله مي کرد،يه ته استکان ديگه مي رفت بالا و اون توو همون ته استکان انگاري که غرق ميشد
بعضي چيزا فقط توي شب ديده مي شه
ته اون دلِ کوفتي انقد راز داشت که اگه مغز پليس بود ميکرد دلُ بازداشت
مغز،دل،جنگِ اين دو تا چقد آشناس
شبايي که روز ميشد روزايي که شب،خيلي حرفايي که دود ميشد دودايي که حرف
همخوابگي با بيخوابي ميشد دراز رو تخت
کلي خيره ميموند ظاهر ميشد چشاش رو سقف
آره چشاش رو سقف
چيزي زيباتر از اون تا حالا نديده بود
دو تا الماس زير دو ابروي خميده بود
انقد بُرندگي داشت ميتونست ببُره و بسازه يه دلِ هميشه خون
ظاهر ميشد يه لبخند مرموز،با يه شيطنت خاصي انگار ميخواست بگه که تو دلتُ ميبازي بهم هر دفعه هر روز
لبخند مرموز،واي از اين لبخند مرموز
که گُر ميداد به تموم تنش،يه قمار لعنتي و بختش که سياه بود
اون فقط ميخواست تصوير باشه مال خودش
ولي اون چِشا و لبخند واسه خيليا بود
آرامبخش آرامبخش
آرامبخش آرامبخش قرصِ بعدي
آرامبخش آرامبخش قرصِ بعدي تصوير داشت آماده ميشد واسه رقص لختِ بعديش
اَه اين حسِ گوهِ شديد،اون براش شده مريض ولي توي صورت تصوير هيچي از غصه نديد
اون نبود جُکِ جديد
پس حرومزاده هاي دورش به چي مي خنديدن؟
شايد به اين عشق عجيب غريب
گاهي ميدوني از بعضي حسها بايد کني اجتناب،ولي نمي کني وقتي باشي عاشقِ اون اشتبات
اون نمي کرد احساسشو استتار،ولي تصوير اونو ناديده مي گرفت تا که بده بِش عذاب
تصوير نميخواست که مال يکي بشه
نميخواست که کسي در گوشش عاشقانه بگه
پياده روي پياده روي سردرد هر شب بعدِ زياده روي
کُلي ميبافت بعدش مي رفت پيِ خيالِ بعدي
به خودش همش ميگفت فقط سعي کن ديوانه نشي
سيگارِ بعدي
گيج و بي حال متلاشي عين هيروشيما
تلاش واسه ساختنِ يه خونه از ويرونيهاش
بي فايدس،هرچي ميخواد بهش نزديک بشه تصوير عمدا ازش ميشه دور
مث شکارچي با ديدِ کور
همه کاراش عمدي بود
دورش پر از اهلي ولي تصويرلعنتي وحشي ترين وحشي بود و اون
غرق تويِ رنجِ حاصلِ يه فاصله
اون چيزي نبود به جز عاشقِ يه فاحشه