بخش اول
با هر رنگی که مینویسه سیاه میشه
دیگه نمی دونه چی حال می ده...هیچی
بی انگیزه ترین فرد زمین
تو هر کوچه ای که می ره تهش دیوار می شه
سیاه مسته...بلکه شاید یه دفعه بیوفته
شبیهِ یه اتفاق قیامت شه
اگه قیامتی باشه
شاید خودِ خدام از این مریضای سیاستی باشه
سیگار خرید، باقی پولشُ یادش رفت بگیره
فندکُ زد کلیک، ادامه داد به راهش با نفرت
چقدر کلنجار رفته بود تو خودش،دهنش از همه ساکت تر
یه پوک زد، خیابون دورِ سرش چرخید به سرعت
همه از الان بودن اون از یه رُبع بعد
به صندوق صدقه محکم یه مشت زد
گفت کلیدی نمی خوره به قفلم
از این به بعد دیگه همه چی به تخمم
فحش و نگاهای چپ
خنده به موهای ژولیدم و لباسای بد
اون تو یه دنیای دیگه بود
نقل مکان کرده بود از جایی که همه بودن رفته بود
برنده ی جایزه ی کسالت هفته بود
سفر نمی رفت، ولی ساکشو بسته بود
همخوان
اون ماییم، مضروبِ عروسِ جهل
راز و نیازاتون قبول حق
اون ماییم، مقابل اکثریت
چهره ی ناراضی و عبوسِ شهر
بخش دوم
می شه یه مردُ کشت ولی ایده هاشو نه
با اره اومد تنه ها رو قطع کرد
پیش خودش فکر می کرد ریشه هارو زد
عضله ها مُردن اندیشه ها موند
جور نیست خیلی چیزا با سلیق هاتون
جایی که آشناهای تو پرسه می زدن
برای اون میدونِ غریبه ها بود
اون گردبادِ تویِ کویر آروم
بهش پیله کردی یه نیگا بهت کرد ولی جوابتو نداد
نمی دونستی توش دنبال چی بگردی
بزدلها خوابیدن ولی اون فهمید و شد یه شیر وحشی
غرید نمی خواست شیکارت کنه
غرید واسه اینکه بیدارت کنه
خواب خیلی سنگینیه
غرید شاید بشه بیداری رو نگاهش کنه
همه خواب می بینن اون حقیقتو
شاید همسایت باشه یه روز برگردی خونه ببینی با یه تیر سوراخ کرده شقیقشو
یه یادداشت نوشته آخرین وصیتشو
ساده می نوشت ساده گوش نکن
هنوزم تو خوابی وانمود نکن
حتی یه بار تیر به سیبلِ آرزوش نخورد
ازتشنگی مُرد آبِ جوب نخورد
همخوان
اون ماییم، مضروبِ عروسِ جهل
راز و نیازاتون قبول حق
اون ماییم، مقابل اکثریت
چهره ی ناراضی و عبوسِ شهر