؛{قسمت اول}؛
صدای بارون میپیچه توو گوشم
کتاب آمون میرینه توو مودم
نیگا خدامون میبینه رو دودم
گلایه هامو میگیره به اونور
تو نورِ محض من تاریک و غرورم
شکست و باز هم درگیرِ سجودم
زبونو بستن از اینه سکوتم
بگیر دو دستم در حینِ سقوطم
دنیا رسیده تهش مشتی
بردا دیگه أ زحمت نی
هرچی میدویی مقصد نی
در باز ولی رحمت نی
حرف نزنه هیچ احدی
که یه دنیا باهاش حرف دارم
با اینکه بد ترسیدم
توو این امتحانه رَد نشم
ولی رَد دادم دیگه هیچی برام جالب نیست
نگاه نکن خندمو من تووم داغونه ظاهر بیست
اوستا انگار وارد نیست
میگه چشم بسته رو خط راه میری
و محکومی به رفاقتِ با ابلیس
ببین من، مغزتو میدَرم
روحتو میبرم، زندگیتو میخرم
هر چقدر هم بالا باشی
عادتمه از بلندی میپَرم
؛{پایانی}؛
صدای بارون
یه بادِ آروم
میپیچه توو مغزم فکرایِ داغون
میبینی گُم شدن چه ساده آسون
از آسمون این شهر ستاره هامون
این ادما که پُر مرزه دورشون
هی میبالن به مغزِ پُرشون
من راهو دادم با دست به تو نشون
برو که اینا میخوانت واسه نفعَ خودشون
واسه نفع خودشون
واسه نفع خودشون