گفت بگرد، گفتم نیست
گفت بپَرس، گفتم چیست ؟
ذره ذره ذره ریز ریز
شوک، برق، پیریز
رُک حرف زدم
غذا به روح دادم اونا زدن بر بدن
مرغ، سرخ، روغن
ما، گیرِ تو من
دادیم باج، ساختیم تاج، حالا هاج و واج
تبر به دست سروها رو سَر زدن، جاشون کاشتن کاج
جایکه حکم دل بود همه جمع کردن خاج
کبود کرِم پودر به زور ماچ
مکیدن، می مکیم، می مکند زمینَ
می چرخه از یادمون می بره قدیمَ
موسیقی آهنگِ، رنگ رنگ پُرِ رنگِاین سمفونی هماهنگ ماییم که میزنیم نُت فالش
آه، صبح از خواب بیدار، میری سر کار، کار، تکرار
درمیاد خرج میشه میخری خراب میشه، تکرار
یه چرخه ساختن لَنگه، دروغ هم زدن تنگش، تکرار
این طوری یادت نمی مونه که بَرده ای، به شکل پنهان
_________________
شهریار: بو دونیا فانی دیر فانی، بو دونیادا گالان هانی؟
_________________
شنیدی ته شو گفت
اونی که عقل فهمید، داد باهاش قلب و رشد، ترسُ کُشت
همه رو یکی دید، نه ریز نه درشت نه خشک نه تر نه خوب نه بد فقط غلط و درست
یاد گرفت هر جای هستی
تواَم یاد بگیر همین جا که هستی
مسیح گفت خودت باش محمد گفت باش تسلیم، من میگم یا آلله بگیر تصمیم