[صادق:ورس اول]
با خدا ملاقات در مه،اعتراض اَ موندن
ناخداگاه از دل، خيليان كه جا موندن
پرنده پشتِ ابر و ابر پشتِ پنجره
نفس تو سينه حبس و دست توى دست گره
شروعِ يك پايان از ابتداى آغاز،طلوعِ يك قدرت از پرواز تا پرواز
بذار بگن هميشه اين عاقل ديوونه س،عشق تو كه عشق نبود هميشه ويرونه س
منى كه آرومم منى كه آزادم منى كه اهل رفتنم جهان برام خونه س
تموم جاذبه همين یه لحظه بودنه،تو قصه اى و قصه ت از كتاب خوندنه
تو روحمو بگير ولى جسمم برا تو،تو عصر پاييزى يكم سبك كن هواتو
ورس دوم:
من ندارم رو تو شك،ترس ندارم رو تشك
يكم لرز از تب پارساله اما قوى تر ميشيم روز و شب
هر سردى گرمه اول،لحظه مهمه تو قعرِ قلبم متنفر از حرفِ برگرد
نمى فهمی منو تو تازه لش نه
من و چراغ و شهر رفتيم تو هم،فقط چرا باید گم شن تو حرف
خيره ام به ضربدرا،خيره ام به رفتنا،خيره ام به موندنا،خيره ام به دفترام
پيچيده س مثه حسِ قصه هاى نصفه كارم،دنيا گم شده تو استفاده ت استفاده م!
کلاسیک تو اتاق و بوم بوم ماشينا،فرق ما ميشه فكرِ تو راديكال
كشيدى قطعا غربتو با سيگار،متنفرم از نفرت پا اينا!
اما من يه سطحِ محكمم،سفت و سنگى صخره موج زدم
خيس شدم درد كشيدم،بس كه به لطيفى دريا مشت زدم